شنیدن روایت آدمهایی که از مسیر درمان سرطان عبور کردن و به بهبودی رسیدن در زمان رویارویی با یه همچنین بیماریای قطعا خیلی امید بخش و حال خوب کنه!
داستان سفر من با سرطان پستان، به روایت سارا، هم یکی از این داستانهاست؛ شخصی که به مدت طولانی با سرطان مواجهه شد، جنگید و امیدشو از دست نداد.
حالا نوبت این رسیده که در این مقالهی بای بای سرطان، بریم تو دل روایات و داستانهای با ارزشی که حاصل یه جنگ تن به تن بین آدما و سرطان هستن.
سرطان؛ 5 حرفی ترسناک
سرطان سینه، دو کلمهای که هرگز فکر نمیکردم در رابطه با سلامتی خودم بشنوم. وقتی پزشک متخصص بعد از بررسی نتیجه آزمایشات و تستهایی که داده بودم، سرطان سینه را تشخیص داد، دنیای من زیر و رو شد و داستان سفر من با سرطان پستان شروع!
واقعا شوک اولیه و احساس ناباوری که بهم دست داد، خارج از تصوراتم بود. ذهنم از افکار منفی مختلف پرشده بود و در بلاتکلیفترین حالت ممکن بودم.
دائما این سوال تو ذهنم تکرار میشد که چطور ممکنه این اتفاق برای من افتاده باشه؟ منی که همیشه مراقب سلامتیم بودم و با اینحال، تو نقطهای ایستاده بودم که باید با یکی از بزرگترین چالشهای زندگی رو به رو بشم.
- ترن هوایی احساسی، مقابله با ترس و عدم اطمینان:
نوسانات احساسی یا به عبارتی، ترن هوایی احساسی که بعد از تشخیص سرطان در من ایجاد شد خیلی شدید بود. ترس و بلاتکلیفی تمام وجودم رو فرا گرفته بود و دقیقا در همون نقطه بود که متوجه شدم که با طوفانی از احساسات دست و پنجه نرم میکنم.
طیف احساسی که تجربه میکردم خیلی وسیع بود و من هیچ کنترلی روی احساساتم نداشتم؛ مدام افکار و احساسات منفی به سراغم میاومد.
حس اضطراب در خصوص آینده نامعلوم، از دست دادن کنترل احساسیم، عصبانیت از ناعادلانه بودن زندگی، همه و همه احساساتی بودند که تبدیل به همراهان همیشگی من شدند.
اما خیلی زود متوجه شدم که باید خودم را از این بلاتکلیفی رها کنم، پس یه حق انتخاب داشتم؛ میتونستم اجازه بدم ترس و منفی بافی منو از بین ببره یا قدرتی را درون خودم پیدا کنم تا بتونم این موانع را پشت سر بذارم و اونارو شکست بدم.
بنابراین تصمیم گرفتم گزینه دوم رو انتخاب کنم و تسلیم تمامی اتفافات ناگواری که برام اتفاق افتاده، نشم. تو این مسیر به دنبال آرامش با روشی مثل مدیتیشن، ارتباط با گروههای عاطفی و تکیه بر عزیزانم برای حمایت عاطفی بودم.
این مکانیسمهای مقابلهای به من کمک کرد تا بتونم ظاهرم را حفظ کنم و کنترل احساساتم را به دست بگیرم و تو مسیر پرپیچ و خم و چالش برانگیز درمان سرطان قدم بذارم.
از گزینههای درمانی تا فرآیند تصمیمگیری داستان سفر من با سرطان پستان
بعد از این که شوک اولیه و اون احساس ناراحتی و غمی که کل وجودم رو فرا گرفته بود فروکش کرد، مجبور بودم هر طور شده به خودم بیام و با چالش بعدی که در مقابلم قرار داشت، رو به رو بشم.
اون چالش چیزی نبود جز انتخاب بهترین و مناسبترین متود درمانی با توجه به شرایط روحی و جسمی که داشتم. بعد از این که از لحاظ روانی خودم رو برای درمان آماده کردم، با تیمی از متخصصان مراقبتهای بهداشتی مشورت کردم تا تو تصمیمگیری راهنماییم کنن.
در این بین تیم پزشکی گزینههای مختلفی از عمل جراحی تا شیمی درمانی، پرتودرمانی و هورمون درمانی رو به من پیشنهاد کردند.
همانطوری که همهی ما ازش مطلعیم، همهی متودهای درمانی سرطان خطرات و مزایای مختص به خودشون رو دارن که همین موضوع تصمیمگیری رو برای من به امری دشوار تبدیل کرده بود.
برای داشتن انتخاب آگاهانه، عمیقا به تحقیق در مورد هر گزینه درمانی، استفاده از نظرات و تجربیات افرادی که شرایطشون با من یکسان بوده و یا از اطرافیانشون به این بیماری مبتلا شده باشند و در نهایت با شرکت در جلسات مختلف با تیم درمانی بحثهای متفکرانه و سودمندی رو تجربه کردم.
شاید اگه هر شخص دیگهای هم جای من بود، موارد مختلفی رو در نظر میگرفت؛ مواردی مثل عوارض جانبی، میزان اثربخشی متود درمانی و همچنین تاثیرش بر کیفیت زندگی که تمامی اینها برای من هم خیلی مهم بود.
پس در خصوص این موضوع تصمیمگیری عجولانه و فکر نشده اصلا جایز نبود؛ بعد از بررسی دقیق تمامی مسائل، تصمیمی گرفتم که با ارزشها و اهداف شخصی که مد نظرم بود، همسو بود و با فکر به اینکه تونستم در مسیر درمان بیماریم نقشی فعال و مهمی رو ایفا کنم، احساس قدرت میکردم.
سیستم پشتیبانی، خانواده، دوستان و متخصصان مراقبتهای بهداشتی
در طول داستان سفر من با سرطان پستان، متوجه شدم که حضور اطرافیانم و حمایتاشون چقدر میتونه کمک کننده باشه.
اونجا نقطهای بود که قدرت عظیم یک سیستم پشتیبانی و حمایت قوی را کشف کردم. خانواده، دوستان و متخصصین حوزه سرطان، به ستونهای قدرت من در طول مسیر درمان تبدیل شدند و عشق، حمایت و امیدبخشی بیدریغی رو برای من فراهم کردن.
در طول این مسیر، خانوادهام اولین کسایی بودن که در کنارم ایستادن و در تمامی لحظاتی که هضمشون برای من خیلی سخت و دشوار بود، از من حمایت کردن و محبتشون رو دریغ نکردن.
حضور گرم اونا و تمایلشون به بهبود رفاه من و شرایطم واقعا قابل توجه بود. دوستان من از طرف دیگه نقش مهم و حیاتی ایفا کردند؛ اونا یه شونه برای تکیه کردن، یه گوش شنوا برای شنیدن دردها و مشکلاتم و یک حامی بسیار قابل اعتماد بودن که با لحظات خندهآور و جذابی که برام ساختن، شادی خیلی زیادی رو در زندگی من ایجاد کردن.
در طول این سفر، متخصصین همهی اطلاعات و راهنماییهای لازم رو در هر مرحله از درمان در اختیارم میذاشتن و به اندازه خانوادم برام ارزش و اهمیت پیدا کرده بودن.
تخصص، دلسوزی و فداکاری اونا برای من بسیار ارزشمند و قابل ستایش بود و هست. با دونستن این موضوع که تیمی متشکل از افراد آگاه رو در کنارم دارم که برای رفاه من تلاش میکنن و همیشه آماده پاسخگویی به سوالات و رفع نگرانیهای من هستن، باعث میشد که احساس آرامش خاطر زیادی رو تجربه کنم.
پیدا کردن قدرت در اوج آسیبپذیری در مسیر درمان سرطان
همونطور که در طول مسیر درمان سرطان رفته رفته پیشرفت میکردم و جلو میرفتم، یه قدرت باورنکردنی در اعماق وجودم حس میکردم؛ اون هم در آسیب پذیرترین حالت ممکن که باعث میشد حس کنم توانایی انجام هرکاری رو دارم.
به همین خاطر تصمیم گرفتم که تموم تجربیات و احساساتی که در طول مسیر درمان سرطانم تجربه کردم و همچنان میکنم رو با دیگران به اشتراک بذارم تا علاوه بر تخلیه احساسات منفی خودم، بتونم به افرادی که تجربهی مشترکی دارن و یا تازه به این بیماری مبتلا شدن، انگیزه بدم.
فهمیدن کمک کننده بودن این موضوع باعث شد که سفره دلم رو باز کنم و به من این امکان رو داد که با افرادی که تجربیات مشابهی دارند، ارتباط برقرار کنم.
در نهایت تونستم یه حس اجتماعی بودن و دوری از انزوا رو در خودم و تمامی افرادی که باهاشون در ارتباط بودم، ایجاد کنم.
از طرف دیگه، یه فضای امنی به وجود آورد که همگی بتونیم در کنار هم اطلاعات و دانشهامون رو ارتقا بدیم و از همدیگه حمایت کنیم.
از طریق نوشتن و بیان تجربیات، احساسات و اطلاعاتی که در خصوص این بیماری داشتم، میخواستم به هدفی که تو ذهنم بود، برسم.
میخواستم افرادی که به سرطان مبتلا شدن، این بیماری رو ننگ ندونند و ابتلا به سرطان رو پایان زندگی خودشون در نظر نگیرن.
از طرف دیگه به شخصی الهام بخش تبدیل بشم که در آسیب پذیرترین حالت ممکن، شخصیتی قدرتمند و پرانگیزه داره.
به اشتراک گذاشتن داستان سفر من با سرطان پستان، باعث شد احساسات مختلفی رو تجربه کنم. درسته که این اتفاق تراژدی بسیار غمانگیزیه ولی با این حال تونست نیرویی رو در من ایجاد کنه که این امکان رو به من میداد تا وسط دردها و مشکلاتم هدفی رو پیدا کنم و تاثیر مثبتی بر زندگی دیگران بذارم.
غلبه بر چالشهای فیزیکی، مدیریت عوارض جانبی و فعال ماندن در زمان ابتلا به سرطان
همانطور که همهی ما میدانیم، مسئله درمان سرطان موضوع ساده و پیش پا افتادهای نیست که برای من هم همین موضوع صدق میکرد؛ چرا که داستان سفر من با سرطان پستان با چالشهای فیزیکی بیشماری همراه بود که مدیریت همزمان این چالشها کار خیلی سخت و دشواری بود.
حالت تهوع، خستگی، ریزش مو و کاهش شدید اشتها تنها تعدادی از عوارض جانبی بود که تو این مسیر تجربه کردم. با این حال خیلی مصمم بودم که اجازه ندم این مشکلات و عوارض جانبی مانعی در مسیر درمان بیماریم بشن و یا حتی اختلالی در زندگی و فعالیتهای روزمره من ایجاد کنن.
برای مدیریت و حل تمامی این مشکلات به وجود آمده، بهترین و منطقیترین راهحل مشاوره گرفتن از تیم پزشکی بود؛ بنابراین از تیم درمانی خودم خواستم که تو این مسیر راهنمایی و کمکم کنن و استراتژیهایی برای مدیریت عوارض جانبی بیماری به من ارائه بدن.
اونا ورزش را به عنوان ابزاری برای مبارزه با خستگی، افزایش سلامت جسمانی و همچنین بهبود روحیه توصیه کردن تا هم از لحاظ جسمی و هم از لحاظ روحی، به نقطهای امن تو زندگیم دست پیدا کنم.
انجام فعالیتهای ملایمی مثل پیادهروی، یوگا و شنا به من کمک کرد تا دوباره کنترل بدنم رو بدست بگیرم و در میان هیاهوی درمان سرطان و مشکلاتی که باهاشون دست و پنجه نرم میکردم، مثل گذشته احساس عادی بودن را تجربه کنم.
البته تمامی این فعالیتهای فیزیکی با توجه به سلایق و علایق بیماران توصیه میشن که علایق من انجام این فعالیتهایی بود که درموردشون صحبت کردم.
سلامت روان و خود مراقبتی در طول مسیر درمان سرطان
بعد از اینکه متخصصین تشخیص دادن که به سرطان سینه مبتلا شدهام و احساسات منفی مثل ترس، نگرانی و اضطراب بسیار زیادی را متحمل شدم، به این نتیجه رسیدم که سرطان علاوه بر جسم، تاثیرات مخربی هم بر روی سلامت روانی من اعمال میکنه.
بنابراین مراقبت از سلامت روانم در طول پروسه درمان سرطان و مسیری که پیش رو داشتم برای من بسیار مهم و حیاتی شد.
عوارض ناشی از تشخیص، درمان و عدم اطمینان از بهبود بیماریم باعث شد که مراقبت از روح خودم رو در اولویت قرار بدم و مکانیسمهای مقابلهای مناسبی رو انتخاب کنم.
از اونجایی که این مکانیسمهای مقابلهای، مسئلهای کاملا سلیقهایه و هر شخصی با انجام فعالیتهای خاصی به آن آرامش موردنظرش میرسه، تصمیم گرفتم تا از تمرینات تمرکز حواسی چون مدیتیشن و تنفس عمیق در برنامه روزانه خود بهره ببرم.
این تمرینات و فعالیتها به من کمک کرد تا لحظاتی از صلح و آرامش رو میون تمام هرج و مرج و مشکلات مسیر درمان سرطان پستان تجربه کنم.
علاوه بر اینا، برای هدایت و همسو کردن احساسات پیچیدهای که در طول پروسه درمان برام به وجود آمده بود، انجام چنین فعالیتهایی خیلی مفید و سودمند بود.
صحبت کردن با یک متخصص، به من کمک کرد تا دیدگاه مناسبی نسبت به اتفاقات پیرامونم داشته باشم، احساساتم رو به درستی پردازش کنم و استراتژیهای موثری برای مدیریت استرس و اضطرابی روحیم پیدا کنم.
- قدرت مثبت اندیشی
به طور کلی همهی ما برای گذر از سختیها و مشکلاتمون، چه روحی و چه جسمی، نیازمند مثبت اندیشی و تفکرات مثبتیم تا بتونیم مسیر سخت و دشوار درمان سرطان را به خوبی پشت سر بذاریم.
داشتن یه ذهنیت مثبت و حفظ این ذهنیت مثبت در طی داستان سفر من با سرطان پستان، تونست به یه نیروی محرکه بسیار موثر توی این مسیر تبدیل بشه.
من به طور حتم به این باور رسیدم که افکار ما انقدر موثر و قدرتمند هستند که حتی قابلیت شکل دادن به واقعیت ما رو دارن و من مصمم بودم که دیدگاه مثبتی رو در ذهن خودم پرورش بدم تا بتونم در برابر مشکلات و سختیهای پیش روم ابتکار عمل بیشتری به خرج بدم.
یکی از بهترین راههایی که میتونه تو سریعترین زمان ممکن به مثبت اندیشی ختم بشه و انرژی مثبت رو به خود و زندگی جذب کرد، پر کردن اطرافت با آدماییه که سرشار از انرژی مثبت، نشاطآور و الهام بخش هستن و این دقیقا همون کاری بود که من برای رسیدن به تفکرات مثبت انجام دادم.
خوندن کتابای انگیزشی و گوش دادن به پادکستهایی که باعث ایجاد امید و انگیزه در من میشد هم باعث شد تا من قدم به قدم به تفکرات و ذهنیت مثبت نزدیک و نزدیکتر بشم.
تمامی این منابع مثبت اندیشی به من یادآوری کرد که در مبارزاتم با این بیماری مهلک هیچوقت تنها نبودم و همیشه در اوج ناامیدی هم کور سوی امیدی به آیندهای روشن وجود داره.
- الهام بخش بودن برای دیگران، حمایت و افزایش آگاهی
همونطور که من در مسیر پر پیچ و خم درمان سرطان قدم گذاشتم تا در نهایت این بیماری مهلک را شکست بدم، یه احساس بسیار قوی رو از جانب خودم برای حمایت از سایر کسایی که به این سرطان مبتلا هستن، احساس کردم.
از اونجایی که امروزه جامعه به آگاهی بیشتری در خصوص سرطان و درمانهای مرتبط با اون لازم داره، من به طور فعال در گروههای حمایتی شرکت کردم و به سازمانهایی پیوستم که به افزایش آگاهی و تأمین بودجه برای این مقاصد آموزشی و تحقیقاتی اختصاص داشتند.
و به خاطر این که تکنولوژی لحظه به لحظه در حال پیشرفته، استفاده از شبکههای اجتماعی و سایر برنامههای اینترنتی برای ایجاد این بستر گزینه بسیار مناسبی بنظر میرسید.
بنابراین از طریق این پلتفرمها، داستانم را از ابتدای مسیر درمان به اشتراک گذاشتم، در رویدادهای مختلفی که برای جمعآوری کمکهای مالی به وجود اومده بود، شرکت کردم و در گفت و گوهایی شرکت کردم که هدفشون صرفا آموزش و توانمندسازی دیگران در خصوص سرطان پستان بود.
با ارائه کمک به کسایی که تازه در مسیر تشخیص و درمان سرطان پستان قدم گذاشتن، احساس هدفمند بودن و رضایت بسیار زیادی داشتم و از این مسئله خرسند بودم که تونستم فراتر از روند درمان خودم پیش برم و به افرادی که نیازمند راهنمایی و کمک هستند، یاری برسونم.
انعطاف در تغییرپذیری در مسیر درمان سرطان
همونطور که قبلتر گفتم، سرطان سینه تجربهایه که زندگی هر فردی را تغییر میده و نه تنها بر سلامت جسمی بیمار بلکه بر سلامت عاطفی اون هم تاثیرات منفی زیادی میذاره و من هم از این قائده مستثنی نبودم.
برخلاف تفکری که پیش از بیمار شدنم داشتم، تنها عقیده من این بود که پس از اتمام درمان سرطان همه چیز به روال عادی خودش برمیگرده و من دیگه نیازی به انجام فرآیند خاصی ندارم اما دقیقا همینجا بود که فهمیدم دچار سوء برداشت بزرگی شدم.
چون که بعد از این که پروسه درمانم به پایان رسید، با تیم درمانی در خصوص نگرانیهام و این که آیا من کاملا بهبود پیدا کردم یا نه، مداوم صحبت میکردم.
در نهایت تیم درمانی بعد از این که این اطمینان خاطر رو بهم دادن که پروسه درمانی تموم شده و من کاملا بهبود پیدا کردم، در خصوص چالشهایی که در ادامهی زندگی باهاشون رو به رو میشم، نکاتی رو گوشزد کردن.
به طور حتم، به این موضوع واقف بودم که هرچقدر هم که این چالشها سخت باشن به اندازه درمان و مشکلاتی که برام به وجود آورد، نمیتونست عذاب آور باشه.
بعد از اینکه به انکولوژیست خودم مراجعه کردم، مشخص شد که از این به بعد بیشتر باید مراقب سلامت جسمی خودم باشم و طبق یک برنامه منظم باید معاینات لازم، غربالگریها و حفظ یک سبک زندگی سالم که از اجزای اصلی برنامهی پس از بهبود سرطان هستن را انجام بدهم.
یکی از جنبههای کلیدی پیشگیری از عود مجدد بیماریم، اهمیت مراقبتهای پس از درمان و پیگیری منظم بعد از بهبود بیماریم بود.
پزشک متخصص همچنین بیان کرد که باید در فواصل زمانی مشخص شده از قبل بهش مراجعه کنم تا معاینات لازم رو انجام بدم و تمامی این مراجعات چندین هدف مشخص رو دنبال میکرد که این اهداف شامل نظارت بر هرگونه نشانهای از عود و یا پیشرفتهای جدید بیماری، رسیدگی به عوارض جانبی باقی مانده از درمان و پیشگیری از بروز مجدد سرطان پستان بود.
پزشک همچنین تاکید داشت که پایبند بودن به این برنامه در مسیر درمان سرطان خیلی مهمه؛ چرا که به این وسیله میتونن در صورت عود مجدد سرطان اون را در سریعترین زمان ممکن تشخیص بدن و اقدامات لازم رو برای بهبود به موقع انجام بدن.
در طی جلسهای که با تیم درمانی خودم داشتم، این اطمینان رو بهم دادن که حمایت و راهنماییهای لازم را در ادامه مسیر هم در اختیارم قرار میدن و نیازی به نگرانی راجع به این موضوع نیست.
روح و جسم سلامت؛ کلید رهایی کامل از سرطان
علاوه بر معاینات منظم پزشکی، من باید مراقبت از سلامت جسمم رو در اولویت قرار بدم که این مراقبتها میتونه شامل داشتن یک سبک زندگی سالم به همراه ورزش و فعالیت فیزیکی منظم، رعایت یک رژیم غذایی متعادل و مناسب و دوری از هرگونه استرس و نگرانی باشه.
طبق گفتهی تیم درمانیم، همهی این عوامل به نوبهی خودشون میتونن تاثیرات خیلی خوبی رو بر سلامتی من داشته باشن.
برای مثال انجام فعالیت بدنی منظم نه تنها به حفظ سلامت کلی من کمک میکنه بلکه خطر عود سرطان سینه رو نیز کاهش میده.
از طرف دیگر رعایت یک رژیم غذایی سالم که شامل انواع میوهها، سبزیجات، غلات کامل و پروتئینهای بدون چربی میتونه مواد مغذی ضروری بدنم رو فراهم کنه و روند ریکاوری و بهبودی رو تسریع کنه.
مدیریت استرس از طریق تکنیکهای تمدد اعصاب، مدیتیشن و بقیه فعالیتهایی که در طول درمان هم انجام میدادم،می تونه در روند پس از درمان هم میتونه خیلی برای بدن و روحم موثر باشه.
در انتها برای این که بتونم تمامی این مشکلاتی که در طول پروسه درمان پشت سر گذاشتم رو هضم کنم، تنها توان و قوی بودن خودم کافی نبود، بنابراین تصمیم گرفتم که به مشاورهای مخصوص که تجربه کار با بیمارای سرطانی بهبود یافته مثل خودم رو داشتند، مراجعه کنم تا از فشارهای روانی که تو تمامی این مراحل درمان بهم وارد شده، کم کنه.
هفتهای ۲ الی ۳ جلسه مشاوره انقدر موثر بود که اگر من تا چندین سال هم خودم به تنهایی تلاش میکردم، نمیتونستم از پس این بار روانی بر بیام، پس نقش مشاوره رو تو حفظ سلامت روانتون دست کم نگیرید.
کلام آخر
در این مقالهی بای بای سرطان، متفاوتتر و خودمونیتر از همیشه، داستان سفر من با سرطان پستان به روایت سارا را خواندیم و روی دیگر سرطان را از زبان کسی که تا عمق وجود این بیماری رو درک و لمس کرده، شنیدیم.
هدف ما از نقل قول این روایت، روشن کردن نور امید تو قلب همه اون افرادی بود که با سرطان در کشمکش بوده و اینقدر خسته شدند که نیازمند تابش هالهای از این نور به روحشان هستند.
منابع: